دانلود کتاب عزاداران بیل متن کامل و اسکن شده
نوشته: غلامحسین ساعدی
کدخدا که از خانه آمد بیرون ، پاپاخ سگ اربابی از روی دیوار باغ شروع کرد به وق وق و پرید توی کوچه سگ های دیگر که روی بام های کوتاه بیل خوابیده بودند سرشان را بلند کردند و خرناسه کشیدند و کدخدا را دیدند که با هیکل دراز توی مهتاب راه می رود سرشان را گذاشتند روی پاهاشان و دوباره خوابیدند . کدخدا ایستاد و گوش داد: صدای زنگوله از بیرون ده شنیده می شد...