قصه علیمردان خان به طور کهن و تجدید خاطرات کودکی است. بچه تر که بودیم داخل منزهای کهن و گرم و پر محبت و توی شبهایی که غرق از ِ عشق بود و جنبش و خروشهای کودکانه بودیم و زندگی می کردیم.شیطونیهای بی مرز وجود داشته ی کودکان و خنده های بی سبب و از سر بی ریایی و سرور بود. شبهایی که خسته و کوفته به رختخواب میرفتیم و می خوابیدیم .برادرا کنار هم به مرتبه و ردیفی می خوابیدیم و روی تشک های گرم و نرمی که واسه ی داشتنش در تمام حال میان بچه ها دعوا و کتک کاری بود.و لحاف های بسیار محکم و ضخیم و سنگین که تا بهروی آدم می افتاد دیگه نمی توانستیم تکون بخوریم و واست امکان پذیر دیگر نبود .و مورد دیگری تمام عشق ِ ما بود و آن قصه گفتن های شب بود...